محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

عکس درخواستی عمه جون

  امروز محمد صدرا را بردم حموم.وقتی از حموم در میاد مثل فرشته ها می شه.البته نمی دونم به اقا پسرها هم می شه گفت شکل فرشته ها شدن یا نه.همین چند وقت پیش که رفته بودیم خانه ی پدربزرگ اش ،بردمش حموم.وقت بیرون رفتن عمه بهار تحویل اش گرفت.گفت مثل این بچه ها شده که روی تبلیغات می زنن...خلاصه اینکه امروز با تمهیدات ایمنی که محمد صدرا سرما نخوره و اینکه خراب کاری نکنه توی حوله!(پوشک اش را بستم!)از اقا پسر عکس انداختم.این عکس لای حوله ی سفیدش ... ...
31 تير 1393

خوش خنده3>

اینم یه عکس از عشق خاله فاطمه که دلم میخواد همه ببیننش... ووووووووووووووووووووووووووش ...
21 ارديبهشت 1393

لُپِ خالِص3>

وااااااااااااااااای محمدصدرا خیلی عشق شده الان تازه 2ماه و 17 روزش شده و تو خونمون انقلاب کرده چه برسه وقتی بزرگ شه قربونش بشم (خدا بخیر بگذرونه) 2هفته پیش سعی میکرد گردنشو بگیره بالا و بقیه رو نگاه میکرد الان انقدر لپاش خپول شده که حسشو نداره گردنشو بگیره بالا همش لَم میده وای محمدصدرا جونم واقعا عشقی عزیزدل خاله فاطمه اینم قربونش برم عشق خالشه که خودم ازش گرفتم   ...
21 ارديبهشت 1393

زبون درازی

سلام خاله جونم محمد صدرا عزیزم، دیشب بعد از نزدیک یک هفته دیدمت، به نظرم خیلی تغییر کرده بودی و خیلی بزرگ شده بودی...قیافه ات کاملا عوض شده بود. به نظرم شبیه کوچیکی های خاله فاطمه شده بودی؛ آنقدر به وجد آمده بودم که دلم میخواست محکم بغلت کنم! البته انگار بلد نیستم که تو را در آغوش بگیرم چون هر وقت که مامانت تو را به من می سپارد، غر غر می کنی و بعدش هم شاید به گریه بیفتی! راستش از دیدنت سیر نمی شوم و قلبم آرام نمی گیرد. دلم میخواهد یک دل سیر در آغوشم باشی و با تو حرف بزنم و حرکاتت را تماشا کنم! راستی دیشب دایی محمدحسین تو را بغل گرفته بود و باهات بازی می کرد. صورتت روبروی صورتش بود و او سعی می کرد که با تو حرف بزند و حرکاتی در می آورد که ...
27 فروردين 1393

گله

محمد صدرا، خاله هرچی صبر میکنم، مامانت و بقیه نمیان توی وبلاگت، بازم خودم میخوام یه عکس ازت بذارم....تاریخ به یاد بسپارد! ...
25 اسفند 1392

روز اول توی بیمارستان

                محمد صدرا این لباس های قشنگت را چند هفته قبل از تولدت با مامانت و آنا و خاله فاطمه ات انتخاب کرده بودیم و همان روزی که به دنیا آمدی، من و آنا تو را تمیز کردیم و بعد اینها را به تو پوشاندیم. این عکس را خودم ازت انداختم و بعدش هم همکار عزیزم با فوتوشاپ این شکلی ات کرد! ...
23 اسفند 1392