اولین تاب سواری
دایی سعید زنگ زده بود به بابایی و گفته بود که با هم برویم بیرون تا یه حال و هوایی عوض کنیم.لباس های قشنگت را پوشیدی و راهی شدیم.همش دوست داشتی از پنجره به بیرون نگاه کنی.چندشب قبلش این کار را انجام نمی دادی.این هم یه اپشن جدید که بهت اضافه شده جونم.خیلی داری تندتند بزرگ می شی میوه دلم.به قول یکی،نمی شه حتی یه لحظه پلک زد!چونیکی از کارهای قشنگی را که انجام می دهی را از دست می دهیم .که واقعا حیف است.خیلی جیگری جونم به امیرحسین نگاه می کردی و وقتی اون شعر می خواند ،شما هم از خودت صدا در می اوردی ،انگار می خواستی همراهی اش کنی.به قول عمه بهار،ادم می خواهد بخورتت! با هم رفتیم رستوران.صندلی کودک شان را دوست نداشتی.تویش راحت نبودی جونم.بابایی ...
نویسنده :
حانی مون
12:09