محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

سفر شمال خان خان

1393/6/30 23:59
نویسنده : حانی مون
321 بازدید
اشتراک گذاری

سفر شمال به همراه پسر قشنگم خیلی خاطره انگیز بود جونم.من،بابا جون،آنا،خاله فاطمه،زن دایی شمسی و دختر دایی.فقط یه کم تراکم جمعیت زیاد بود و شما یه مقدار تحت فشاربودی جونم.رفتی نشسته بودی توی لژ مخصوص بغل آنا!عقب ما چهار نفر نشسته بودیم.اصلا برای شما جا نبود.توی خواب ناز بودی تا موقعی که باباجون فیلم شاه گوش را گذاشت تاخوابش نبره...اول چشمهای قشنگت را باز کردی ،یک کم این ور اون ور را نگاه کردی.بعد که دیدی اوضاع به وفق مراد خان خان نیست،زدی زیر گریه.شما عقیده داری باید محیط خواب،حالت سکوت کامل باشه جونم.در اینجا ،خان خان بودن شما پسر گلم مشخص می شه .البته من هم باهات موافقم جونم که توی سکوت خوابیدن،یک خواب کامل است.واگرنه ،ادم سر درد می گیره.حالا دیگه جلو نمی ماندی.انا دادت بغل من.دختر دایی و خاله فاطی رفتن تو کار دو طبقه.بندهخدا خاله فاطمه خیلی له شد!توی بغل من خوابیدی تا حدود ساعت 3.راستی یادم رفت که بگم تازه 12 شب به سمت شمال حرکت کردیم تا  به ترافیک نخوریم.ساعت 3 باباجون نگه داشت تا چای بخوریم.شما دلبندم هم دور پیچت را انداخته بودی روی سرت و اطراف را برانداز می کردی.بدون دلیل می خندیدی.انگار داشتی کیف می کردی جونم که یک سانس نصفه شب هم بیداری!مامان قربونت بره که چه قدر دوست داشتنی هستی دلبندم.همین الان که دارم متن را برایت تایپ می کنم ،دلم برای کارهای اون شبت تنگ شد نفسم.می دونم که هر چی زمان می گذره،دلم بیشتر و بیشتر برای این لحظات تنگ می شه.این را بدون مامانی ،خیلی دوستت داره دلبندم.امدیم توی ماشین و تا برسیم به مقصد،خیلی بی قراری کردی.دلم خیلی برایت سوخت نفسم ولی کاری نمی شد کرد.بالاخره رسیدیم و خوابیدیم.اونجا که بودیم,دلت خیلی برای بابایی تنگ می شد جونم.بابایی رفته بود سفر کاری و همراه ما نبود.دوست داشتی بازی هایی که بابایی  باهات می کرد,ما برایت اجرا میوه ی دلم.ولی باید بگم,زورمان نمی رسید!اخه بابایی , شما را روی دست بلند می کرد و این ور اون ور می کرد.شما هم از خنده غش می کردی.انگار عشق عالم را می کردی.انا می گفت خدا,بابایی را با

می کردی.انگار داشتی عشق عالم را می کردی.انا می گفت,خدا بابایی ات را برایت نگه داره.جونم,شما بهترین بابایی دنیا را داری.قدرش را بدان دلبندم...از موقع غر زدنت,عکس اش  را گرفتم,می گذارم تا در تاریخ بمونه جونم:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)