کمک به مامان جون
اول ماه مبارک رمضان که رفته بودیم خونه ی بابابزرگ٬مامان جون وسایل پختن نان را روبه راه کرد.چه قدر که پختن نان توی خانه سخت است واین کار نیاز به مهارت زیادی دارد.انقدر مامان جون این را راحت انجام می دهد که من فکر می کردم کار راحتی باشه ولی در عمل واقعا کدبانویی می خواهد.ساعت از ۱۲شب گذشته بود و همه خوابیده بودند.مامان جون می گفت چون هوا توی روز گرم است٬شب راحت تر هستم.من که خیلی نان پختن را دوست داشتم٬شما را که بی خوابی زده بود به سرت٬برداشتم و رفتیم پیش مامان جون توی حیات .می خواستیم که کمک کنیم و نگاه کنیم و لذت ببریم.شما با دقت به دست های مامان جون که تکان می خورد و نان ها را به تنور می زذ٬نگاه می کردی و ابروهای قشنگت را بالا می بردی.انگار داشتی سعی می کردی ٬یاد بگیری!مامان جون ٬وقتی اولین نان را پخت٬یک تکه از نان را کند و دست شما داد.دست مامان جون درد نکنه...اینجا٬عکس حیات است که پشت سر شما روی زیر انداز٬چونه های نان چیده شده تا مامان جون اون ها را توی تنور بزنه...قربونت برم مامانی که داشتی به مامان جون نگاه می کردی