بزرگمرد کوچولوی مامانی

زمان داره تندتند می گذره و شما پسر خوشگلم روز به روز داری بررگ تر می شی نفسم.وقتی به گذشته فکر می کنم اصلا تصور نمی تونستم بکنم که این طوری بشی جونم:-*خیلی عشقی:-*حالا دیگه وقتی روی شکم می خوابی,مثل فرفره چرخ می زنی و همه ی وسایل دور و برت را برانداز می کنی جونم و اگر یک کدومشون,چشمت را بگیره ,سعی می کنی بر داریش.دستت را تا اونجا که می تونی دست کوچولچیت را به سمتش دراز می کنی و گاهی باسنت را از روی زمین بلند می کنی و فاصله ات را با شی مورد نظر کم می کنی:-*خیلی نفسی عشقم:-*با اسباب بازی هایت سرگرم می شی و بازی می کنی.وقتی مشغول بازی هستی,نیم نگاهی به مامانی داری که ببینی سرجایش هست یا نه!من پیشت هستم جونم .دیگه احساساتت را به من می فهمونی.همش صدا از خودت درمیاری,یه جورایی جلب توجه می کنی.عاشق لب تاب و تلفن و موبایل و کنترل تلویزیون و فرمون و دنده ماشینی و عاشق دد=-Oهردفعه که می خواهیم بریم بیرون شدیدا استقبال می کنی .البته از اینکه کسی زیر بغلت را بگیره و راهت ببره خیلی خوشت بیشتر میاد.یه شتر کوکی داری,که وقتی راه میافته,دست های کوچولویت را می گیرم و می دویم دنبالش.شما هم دو تا دست هایت را باز می کنی و قدم هایت را بلند برمی داری تا بگیریش.امروز در حین راه رفتنت یه مورچه اومد طرفت.اومد که برسه به پایت,یه دفعه از روی زمین پای کوچولویت را گرفتی بالا.خیلی نازی مامانی و خیلی کاربلد:-*الهی ی.قربونت برم دلبندم که داری مرد می شی میوه دلم:-*