محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

داد نزنید دیگه,فقط فوتبال نگاه کنید

1393/9/3 1:19
نویسنده : حانی مون
206 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ,یعنی دوم اذر ,بازی داربی بود.استقلال و پرسپولیس.دایی جون از سرکار اومد خونه.گفت اعصابم خورد شد.دقیقه اخر نیمه اول ,استقلال یه گل زد.من گفتم,یادمون رفته بود که امروز بازی بوده=-Oدایی جون یه شیرجه زد و تلویزیون را روشن کرد.شما هم تازه میوه و بستنی ات رو خورده بودی و دنبال بازی بودی.دایی جون یه مقدار غذا برد تا بخوره,منم داشتم بندینک شلوار شما پسر جیگرم رو می بافتم.شما هم سر اسباب بازی هایت نشسته بودی.نزدیک دایی جون.یه دفعه یه موقعیت گل برای پرسپولیس,تیم محبوب دایی جون,شکل گرفت.دایی جون خیلی بلند گفت بزن دیگه.شما با چشم های قشنگت زل زده بودی بهش.تعجب می کردی که قبلا وقتی تلویزیون می دیدند دیگه داد نمی زدند=-Oمیخ دایی جون شده بودی.یه دفعه پرسپولیس گل زد.دایی جون گفت گل گل!با صدای خیلی بلند.این دفعه دیگه ,انگار یواش یواش می ترسیدی.توی چشم های قشنگت,یه جور ترسنشسته بود.فدات بشم جونم.به دایی جون گفتم یواش.داره می ترسه ها.دایی جون ببخشید اقا پسر.شما هم با تعجب به صورت و دهنش خیره شده بودی و گاهی به تلویزیون نگاه می کردی انگار داشتی دنبال دلیل دادش می گشتی جونم.قربونت برم میوهدلم.باباجون هم از راه رسید,نشستند پیش دایی جون و البته بغل شما.گل دوم پرسپولیس زده شد.دوتایی بلند گفتند گل.دایی جون اومد بلندت کنه که نترسی ولی انگار تکون یه دفعه ای اون عم مزید بر علت شد و بلند زدی زیر گریه.میل بافتنی رو از دستم انداختم روی زمین و گرفتمت از دایی جون و صحنه رو ترک کردیم.عزیزدلم:-*گریه ات بند نمی امد قربونت برم.انا دعواشون کرد.شیر خوردی و اروم شدی الحمدلله.قربونت برم مامانی:-*با دایی جون قهر کرده بودی و نگاهش نمی کردی.اومد نزدیکت.صدات کرد نگاهش نکردی.چند بار صدات کرد.یه نیم نگاه انداختی بهش و دست کوچولویت را گذاشتی توی دستش.دایی جون گذاشتت روی دوشش و چرخونزت دور اتاق.دیگه باهاش اشتی شدی جیگرم.دیگه فوتبال دیگه :-Pقربونت برم با این دل کوچولوت:-*زود می ترسی.زود قهر می کنی.زود اشتی می کنی.قربونت برم شیرین عسل زندگی:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)