پسر خیلی کنجکاو
دیروز کسی خونه نبود,بجز من و شما و خاله زهرا.صبحانه خورده بودی جیگرم,یه کم بازی و چهر دست و پا رفتن.دیگه می خواستی بخوابی جیگرم:-*بردمت تا بخوابی.نمی دونم از چی اذیت می شدی که خوابت نمی برد ,دیگه اخرش زدی زیر گریه.همین جوری داشتی تو بغلم گریه می کردی که خاله زهرا اومد بالا ی سرمون و گفت,چرا گریه می کنه؟اخه شما زیاد اهل گریه کردن نیستی.و گریه هایت دلیل محکمه پسند داره=-Oهمون جوری در حاله گریه سرت رو برگردوندی به سمت خاله زهرا تا ببینی منبع صدا چی بوده جیگرم:-*خاله زهرا کلی خندید و بهت گفت خیلی فضولی خاله جون.من گفتم کنجکاو=-Oخیلی حواست جمعه نفسم.قربونت برم قشنگم:-*
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی