محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

اولین شهربازی

1394/4/11 3:50
نویسنده : حانی مون
384 بازدید
اشتراک گذاری

رفتیم افطاری.مکان افطاری توی یه پاساژ بزرگ بود که کلی مغازه داشت و تالار برای مراسم و یه شهربازی کوچولو برای بازی نینی کوچولوها.تا حوصله  شون سر نره.با بابایی بعد از صرف افطار رفتیم به شهربازی.اولش رنگ.و نور و صدای وسایل رو هی نگاه می کردی.به بازی کردن بچه ها نگاه می کردی و چشم های نازت رو به این طرف و اون طرف می گردوندینفسم:-*هیجان زده شده بودی و انگار خوابت هم می امد یا شاید هنوز دوندونت اذیتت می کرد.یه دور زدیم و بعد به یه کشتی رسیدیم که سکان چرخان داشت و روی مانیتورش تصویر دریا بود و با تکون دادن سکان,تصویر جابجا می شد.چون سکانش می چرخید می دونستم دوستش داری جونم:-*بلیطش رو خریدیم و شما پسر دوست داشتنی ام رو گذاشتم توی کشتی.تا سکان رو دیدی,دست های نازت رو گذاشتی رویش و خودت رو از روی صندلی اش کشیدی پایین تا کاملا مسلط بچرخانی اش=-Oدایم دستت رو حرکت می دادی ووبا چشم های نازت,حرکت سکان رو دنبال می کردی جونم:-*هیچ لبخند و یا ذوقی توی صورتت نبود و انگار تا حالا هزار دفعه سوارش شده بودی,خیلی  بی تفاوت دستت رو تکون می دادی جیگرم=-Oاصلا هم به اهنگ و تکونی که کشتی می خورد,توجهی نمی کردی=-Oخیلی عشقی  جیگرم:-*من هیجانم بیشتر بود ولی شما انگار نه انگار.البته بعد از چند دقیقه که می خواستیم پیاده ات کنیم ,گریه ای کردی که نشانه اعتراض زیادی بود.اخه ایتقدر ابراز نکردن احساسات هم خوب نیست جونم:-*مردم تکلیف خودشون رو نمی دونند,نمی دونند بستند یا نستند;-):-Pاین جمله برای یه فیلم بود با شرایط یکسان وضعیت ما جونم:-*بعد رفتیم طرف مری گوراند.اسب هایی که روی یه صفحه فلزی می چرخند و بالا ووپایین می شوندو اهنگرمی زنند.وقتی چرخید,زدی زیر گریه که از روی  ترس:-(انگار احساس تسلط رویش نمی کردی,با اینکه یه دستت توی دست بابایی بود و کاملا حواسش بهت بود نفسم:-*خیلی دوستت داریم مامانی باهات خیلی بهمون خوش می گذره بهارنارنجم:-*بازم ما رو با خودت ببر شهربازی جونم:-*;-)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)