محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

تولد دختر خاله جونم

1394/3/16 4:16
نویسنده : حانی مون
371 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از کلی انتظار و زحمت خاله زهرا ,بالاخره چشممون به جمال دخمل خوشگمون روشن شد:-*خوش اومدی خاله جون.محمدصدرا هم ورودت به دنیا رو تبریک می گه جونم:-*با هم رفتیم گل و شیرینی خریدیم تا بریم نینی رو ببینیم.یه کار جدید که خیلی گیر می دی بهش اینه که وقتی تازه سوار ماشین شده باشی,موقع پیاده شدن کلی گریه می کنی و می خواهی بمونی توی ماشین تا با فرمون بازی کنی=-Oخیلی جیگری مامانی ولی اون روز مجبور شدیم دوبار از ماشین پیاده بشیم و تصویر گریه بلند شما پسر نازم خیلی اذیت کننده و بد بود نازنینم:-(تازه تا بیمارستان هم راهی نبود و اون جا هم کوتاه نمی امدی تا پیاده بشی.ده دقیقه زودتر از وقت ملاقات رسیدیم  و با فرمون بازی کردی,ولی بازم موقع پیاده شدن کلی گریه کردی جونم:-*اخه چرا=-Oمگه من گناه ندارم=-Oتصور کن یه نینی که داره گریه می کنه روی یه دست مامانی بود,روی دوشم کیفم بود و با یه دست دیگه جعبه شیرینی و دسته گل رو گرفته بودم.واقعا خودم فکر نمی کردم ,همه چیز رو بتونم تا بالا برسونم مامانی.شما هم که اصلا همکاری نمی کردی:-(خیلی کلافه بودی.نمی دونم چرا.رفتیم بالا و خاله زهرا و نینی رو دیدیم.به قول خاله زهرا مثل یه موبایل برات جذابیت داشت و بهش زل زده بودی.یه چیز جدید که کوچولو بود و تکون می خورد....خیلی ناز دار بود نینی,شما با جدیت بررسی اش می کردی .وقتی هیجان قضیه برات جا افتاد,دیگه توی اتاق بند نمی شدی,اخر سر نشستی کف زمین و با میز پایین تخت خاله,شروع کردی به بازی کردن جونم.جلو و عقب و شیرجه زدن روی زمین و حرص خوردن همه=-Oداور دقت کن دیگه:-Pحوصله ات سر رفته بود و خلاقیتت کمک کرد تا یه سرگرمی برای خودت جور کنی نفسم:-*دستت درد نکنه:-*بعدش هم با هم اومدیم خونه,چون ترسیدم خلاقیت کار دستت بده و بخواهی با چیزهای دیگه اتاق بیمارستان هم ور بری جونم:-Pفرداش خاله و نینی اومدند خونه انا.بازم با تعجب نگاهش می کردی و و وقتی بغلش می کردم یه جوری نگاه می کردی که انگار می خواستی بشینم تا از نزدیک  بتونی ببینی:-*خیلی کنجکاوی عسلم:-*بعضی اوقات هم که نینی گریه می کرد به ما یه جور عاقل اندر سفیهی نگاه می کردی که چرا اشک نینی رو دراورید.بعد از چند روز متوجه شدی که مسیول رسیدگی به گریه نینی خاله زهرا  است و با نشون دادن نینی و اه اه کردن  بهش می گفتی که  نینی کارت داره خاله جون:-*همه توی خونه می گفتند از تولد نینی خیلی یه دفعه عاقل شدی نفسم:-*من هم احساس می کردم مستقل تر شده بودی و به بقیه تکیه بیشتری می کردی.مثلا در یه مورد بغل خاله فاطمه خوابت بر جونم:-*عجیب و غریبب:-*خیلی زینب خاله شیرینه و نازدار :-*خدای مهربون حفظش کنه این دخملی ناز رو و شما پسر قشنگم که هر دو تون از نعمت های خوشمزه خدای مهربونید:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)