محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

عروسی عمه جون

1393/7/7 11:41
نویسنده : حانی مون
145 بازدید
اشتراک گذاری

چهارمهر مصادف با اول ذی حجه،سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه بود.که عمه بهار با سلیقه این روز خیلی قشنگ را برای شروع زندگی عاشقونه شان انتخاب کردند.ما هم همگی با هم اومدیم خونه ی باباجون تا توی مراسم قشنگ شان شرکت کنیم.شما اصلا از شلوغی خوشت نمی امد جونم.همش نق می زدی.البته انگار خوابت هم می امد.ولی چون سر وصدا زیاد بود نمی توانستی بخوابی.لباس سفید پوشیده بود چون لباس ابی ات که برای مراسم خریده بودیم توی خونه جا گذاشته بودم  نفسم.از اون موقع که لباس را پرو کردی عکس گرفتم.انشا... عکس اش را می گذارم توی وبت.عمه بهار که اومد توی مجلس ،گفت که دلش خیلی برایت تنگ شده میوه دلم.از ارایش گاه به عمو جون گفته بود دلم می خواهد محمدصدرا را ببینم.وقتی امدند توی مجلس،عمه جون شما را گرفت بغلش .با تعجب به صورت عمه جون نگاه می کردی تا بشناسی اش.دائم انگشتت را می کشیدی روی دامن لباس اش و با مرواریدها بازی می کردی.توی بغل عمه جون دیگه غر نمی زدی.از مرواریدهایی که برای بازی پیدا کرده بودی،خیلی راضی بودی جونم...عمه جون خیلی دوستت داره دلبندم.شما هم وقتی با عمه بهار بازی می کنی خیلی بهت خوش می گذره.کیف دنیا را می کنی با عمه جون...اخر شب که رفتیم عروس کشون،بغل عمه فاطمه خوابت برد.دیگه خیلی چشم های قشنگت را باز نگه داشتی بودی میوه دلم.خسته شده بودی و به خواب ناز رفته بودی قربونت برمبوسهمه می گفتند انشا... عروسی محمدصدرا.انشا... مامانی خوشبخت بشی جونمبوسمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)