امتحان بابایی
وقتی این روزها بهت نگاه می کنم جونم ,انگار یه اقاپسر باهوش و بازیگوش می بینم.یه اقا پسر کنجکاو که می خواد از همه چیزهای دور و برش که با چشم های قشنگش می بینه,سر در بیاره.یا بگیره توی دست های کوچولویش و بالا و پایینش کنه.قربونت برم مامانی,چند روزه اومدیم خونه انا تا بابایی امتحانش را بده.اخه با هم که توی خونه بودیم,بابایی توی هر اتاقی می رفت دنبالش می رفتی و دستت رو می گرفتی به میز زیردست بابایی و می ایستادی و برگه ها و جزوه هایش رو بهم می ریختی.بابایی هم می گرفتت بغلت و انگار یادش می رفت که امتحان داره.یا از دور بابایی رو نگاه می کردی و ذوق می کردی و می گفتی اییییییه و با سرعت دست و پای قشنگت رو تکون تکون می دادی و چهاردست و پا می رفتی سمت بابایی. ;-):-)جیگرا رو بخورم مامانی.چه قدر شیرینی قند توی قندون:-*
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی