محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

مهمونی افطاری

باباجون مراسم افطاری امسالشون رو هم بیرون از خونه و توی یه رستوران نزدیک خونه شون گرفته بودند.با هم رفتیم.توی محوطه اش یه حوض داشت پر از اب و پر چراغ و جلبک=-Oمی خواستی با این لباس های پلوخوری,شیرجه بزنی وسط حوض و فواره بشی=-Oمگه داریم,مگه می شه:-Pکلی باهات مذاکره کردم,مگه راضی می شدی .واقعا که مذاکره با شما از مذاکره با پنج بعلاوه یک هم سختره;-)اخرش به دست زدن توی اب رضایت دادی و دایم میرخواستی بری دم حوض.تا توی سالن می گذاشتیمت روی زمین,سریع مسیرت رو به بیرون رو انتخاب می کردی و سر جلوتر از تنه به سمت حوض نشنه می گرفتی و می دودی جونم:-*خیلی با اصرار روی موضعت پافشاری می کردی میوه دلم:-*اخر سر سالم و بدون خیس شدن رستوران رو ترک کردیم الحمدل...
12 تير 1394

اولین شهربازی

رفتیم افطاری.مکان افطاری توی یه پاساژ بزرگ بود که کلی مغازه داشت و تالار برای مراسم و یه شهربازی کوچولو برای بازی نینی کوچولوها.تا حوصله  شون سر نره.با بابایی بعد از صرف افطار رفتیم به شهربازی.اولش رنگ.و نور و صدای وسایل رو هی نگاه می کردی.به بازی کردن بچه ها نگاه می کردی و چشم های نازت رو به این طرف و اون طرف می گردوندینفسم:-*هیجان زده شده بودی و انگار خوابت هم می امد یا شاید هنوز دوندونت اذیتت می کرد.یه دور زدیم و بعد به یه کشتی رسیدیم که سکان چرخان داشت و روی مانیتورش تصویر دریا بود و با تکون دادن سکان,تصویر جابجا می شد.چون سکانش می چرخید می دونستم دوستش داری جونم:-*بلیطش رو خریدیم و شما پسر دوست داشتنی ام رو گذاشتم توی کشتی.تا سکان ...
11 تير 1394

رویش یازدهمین مروارید سفید

یه دفعه خیلی ترسیدم و برات نگران شدم جونم:-(بردمت حموم و طبق معمول اجازه ندادی که موهایت رو خشک کنم.به هر فنی که بلد بودم  متوسل شدم ولی جواب نداد.اخرسر هم بهت پیشنهاد دادم تا سرت رو روی پام بگذاری تا با حوله ,موهایت رو خشک کنم جونم:-*با کلی اصرار قبول کردی.البته به نظرم مذاکره با شما,از مذاکره با پنج بعلاوه یک هم سخت تره جونم:-*همین جور که داشتم دستم رو می بردم به سمت موهات,زدی زیر گریه...دهانت باز شد و انگار یه چیزی توی دهنت بود. ولی به یه جای ثابت رو لثه ی سمت چپت چسبیده بود و تکون نمی خورد.خیلی ترسیدم.یه چیزی مثل خون مردگی و زخم و تاول و هم چیز.فکر کردم دندونت چرک کرده ولی اخهرمگه دندون هنوز درنیامده هم چرک می کنه.بعد فکر کردم لثه ا...
11 تير 1394

رویش دهمین مروارید سفید

روی فک  سمت راستت فعالیت زیادی داره انجام می شه و انگار ترافیک کارهات خیلی بالاست.اخه همین هشت روز پیش دندون پنج فک پایینی دراومده بود و حالا دقیقا بالای همون روی فک بالایی,مروارید سفید دیگه ای خودنمایی می کنه جونم:-*مبارک باشه نفسم:-*خداقوت از این فعالیت زیاد:-*
4 تير 1394

رویش نهمین مروارید سفید

این روزها یه کم بی قرار بودی و بهونه می گرفتی .حدس می زدم که داره یه اتفاق جدید رخ می ده.یه مروارید سفید که داره روی لثه هاب پسر نازم احداث می شه.مبارکت باشه مامان خوشگلم:-*
26 خرداد 1394

تولد دختر خاله جونم

بعد از کلی انتظار و زحمت خاله زهرا ,بالاخره چشممون به جمال دخمل خوشگمون روشن شد:-*خوش اومدی خاله جون.محمدصدرا هم ورودت به دنیا رو تبریک می گه جونم:-*با هم رفتیم گل و شیرینی خریدیم تا بریم نینی رو ببینیم.یه کار جدید که خیلی گیر می دی بهش اینه که وقتی تازه سوار ماشین شده باشی,موقع پیاده شدن کلی گریه می کنی و می خواهی بمونی توی ماشین تا با فرمون بازی کنی=-Oخیلی جیگری مامانی ولی اون روز مجبور شدیم دوبار از ماشین پیاده بشیم و تصویر گریه بلند شما پسر نازم خیلی اذیت کننده و بد بود نازنینم:-(تازه تا بیمارستان هم راهی نبود و اون جا هم کوتاه نمی امدی تا پیاده بشی.ده دقیقه زودتر از وقت ملاقات رسیدیم  و با فرمون بازی کردی,ولی بازم موقع پیاده شدن کل...
16 خرداد 1394

ماشینم افتاده توی خیابون!

ماشین بدست رفتی توی اتاق خاله فاطمه.کلا با خاله فاطمه حال می کنی و کلی بازی:-*هیجان رو دوست داری و خاله فاطمه این حس رو با بازی های عجیب اش برات مهیا می کنه.البته من نمی دونم چون خاله فاطمه رو دوست داری,بازی های هیجان انگیزش رو هم دوست داری,یا چون بازی هیجان انگیز دوست داری به خاله فاطمه علاقه داری و موقع دیدنش کلی ذوق می کنی و از خنده های قشنگت بهش هدیه می دی جونم:-*خاله فاطمه اون روز نهارش رو توی اتاقش برده بود و بقیه برنج اش رو پشت پنجره اش ریخته بود تا پرنده ها نوش جان کنند.پرنده ها مشغول بودند و خاله فاطمه شما رو بلند کرده بود تا پرنده ها رو نگاه کنی.شما هم بهشون زل زده بودی,یه دفعه ماشینت از دست های کوچولویت  سر خورد و از طبقه سوم...
2 خرداد 1394