محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

خودکار بازی

هرکسی هرکاری انجام می دهد,دوست داری بری و تویش سهیم باشی و در انجام کار همراهی کنی و کمک کنی عسل مامان.خیلی با دقت اطرافت رو رصد می کنی و حواست به همه چیز هست.قربون پسر قشنگ و باهوشم برم:-*سعی می کنی کارهای بزرگ ترها رو تقلید کنی.البته شاید چون هیچ نینی کوچولویی اطرافت نیست تا باهاش بازی کنی و کار یاد بگیری اینقدر روی کارهای بزرگ ترها زوم هستی.این مشکلی است که خیلی از نینی های این دوره و زمانه باهاش درگیر هستند.خیلی بده,می دونم مامانی.برای همین مامانی سعی می کنه شما رو زیاد ببره بیرون و پارک تا بچه ها رو تماشا کنی و باهاشون بازی کنی جونم:-*باباجون اون روز داشت با خودکارهایش بازی می کرد ,یعنی داشت کارها نوشتاری اش رو انجام می داد,رفتی بالای س...
28 ارديبهشت 1394

با نی خوردن!

جالبه کارهایی که انجام می دی و دایم این شعر ورد زبون مامانی که,خوشحال و شاد و خندانم ,قدر صدرا رو می دانم:-*فدات بشم مامانی:-*خیلی دوست داشتنی هستی جونم:-*کارهایی در حد تیم ملی انجام می دی.می خوام بگیرم و بخورمت.خیلی جیگری نفسم:-*سعی می کنی منظورت رو به مامانی بفهمونی...یه چیزی یاد گرفتی جدیدا که خیلی هم انجامش می دی:سرت رو به علامت تایید چند بار  تکون می دی به سمت پایین:-*وای اینقدر در این لحظه خوردنی می شی که نگو:-*قربونت بره مامانی شیرین عسلم:-*البته این کار رو معمولا در جواب یه سوال انجام می دی.بعضی اوقات هم که می خواهی بقیه برات یه کاری انجام بدن یا یه چیزی بهت بدهند,به شی مورد نظر نگاه می کنی و هی سرت رو تکون می دی=-Oخیلی نفسی عسل...
23 ارديبهشت 1394

ماشین سواری به سبک ژان گولر!

اخیرا با ماشینت دوست شدی و باهاش بازی می کنی جونم.قبلا رابطه مسالمت امیزی باهاش نداشتی=-Oبعضی اوقات ازش می ترسیدی نفسم:-*حالا دیگه شما ازش نمی ترسی ولی من ازش می ترسم=-Oاخه یه حرکاتی تویش در میاری که می ترسم یه بلایی سرت بیاد  دلبندم:-*با هزار سلام و صلوات سوارت می کنم تا بازی کنی=-Oبلند می شی روی صندلی اش می ایستی حتی در موارد بسته بودن کمربند=-Oالبته این حرکات در خانواده ما ریشه ارثی هم داره جونم=-O;-)دیده شده بعضی از خاله زهراها وقتی نینی بودن از این کارا می کردند;-)دیگه جونم برات بگه که از همه ی اجزای ماشین هم بالا رفتی حتی از شیشه جلو=-Oخودت هم می تونی بری و تنهایی سوارش بشی,پای قشنگت رو بلند می کنی و می گذاری داخلش.وقتی هم اراده ک...
10 ارديبهشت 1394

منم می خوام با قاشق بخورم!

روزهای با شما بودن ,داره تند تند می گذره و مامانی از بودن کنار شما,کیف دنیا رو می بره:-*خدا رو شکر به خاطر این نعمت هیجان انگیزش.که هر لحظه اش شیرین و به یاد موندنی,با اینکه بعضی اوقات دیگه توانی برام نمی مونه تا پا به پای شما پسر قشنگم ,بازی کنم و بیدار بمونم و اینور اون ور برم و با وسایل ور برم=-Oخیلی جیگری نفسم:-*بالاخره با هم خوش می گذرونیم دیگه ;-)و با هم کنار می اییم;-):-P چند روزه که رفتی توی نخ قاشق و اسنکه چه جوری باهاش می شه یه خوردنی رو خورد.بعضی اوقات تقلا می کردی جونم که قاشق رو بگیری و وقتی می دادم دستت,با انتهای قاشق ,دست کوچولویت رو به سمت کاسه می بردی و سعی می کردی مواد غذایی داخل کاسه رو باهاش لمس کن:-)خیلی عسلی مامانی :-...
10 ارديبهشت 1394

میهمانی هیجان انگیز

دیروز چند تا از دوست های مشترک خاله و مامانی شما، دعوت بودند نهار خونه آنا...دوتاشون نینی داشتن؛ خاله فاطمه که با حُسنی خانمش اومده بود و خاله ساجده هم با علی آقاش . حُسنی یک سالی از شما بزرگتره ولی علی تقریباً هم سن و سال خودته خاله جونم. شما هم انگار تا قبل از ورود مهمون ها خواب بودی و حسابی شارژ شده بودی. محمدصدرا جان؛ خپولِ خاله! از صبح تا خود عصر که مهمون ها بخوان به خونه هاشون بروند، شما کلاً خوشحال بودی و شنگول بودنت رو به همه نشون می دادی. به روی همه لبخندهای شیرین می زدی و به محض اینکه کسی بهت واکنش نشون میداد، با شادی می خندیدی و ذوق خودت رو نشون می دادی و در حال راه رفتن همه اش دست راستت رو بالا می گرفتی و با مشت گره کرده، مچ د...
31 فروردين 1394

من دیگه شارژم تموم شده!

خیلی بازی کردن رو دوست داری,همش تا در باز می شه می خوای بری بیرون نفس مامان=-Oکلا بازیگوش شدی و دایم در حال فعالیت.از این ور به اون ور:-)بعدش هم که انرژی ات تموم می شه,هی دمر می افتی روی زمین و خستگی در می کنی.یه دفعه هم می بینم که خوابت برده عزیزدلم:-*خیلی دوست داشتنی و بامزه هستی نفس مامان:-*ماشا... به شما جیگرم:-*
25 فروردين 1394

محمدصدرای حرف گوش کن!

این روزها که انگار بزرگ تر داری می شی,به حرف هایی بهت می زنم ,عکس العمل نشون می دی,انگار واقعا متوجه می شی چی دارم می گم عزیز مامان.خیلی عشقی نفسم:-*وقتی می گم بده,می دی توی دستم هرچی که توی دستت باشه.دستت رو از توی استین هل می دی بیرون تا لباست تنت بشه.پاهای کوچولوت رو بالا می گیری تا شلوار از پایت بیاد بیرون...وقتی انا می گه نی نای نای,می رقصی و وقتی می گه نماز بخوان و شروع می کنه به خواندن حمد و سوره,ادای نماز خواندن رو درمیاری.بشین پاشو می ری و یه دفعه می شینی روی زمین وبلند می شی نفسم:-*خیلی جیگری خوشگل مامانی:-*
25 فروردين 1394

پسرک اهل مطالعه

راستی که بچه ها هر رفتاری رو از بقیه یاد می گیرند.این هم خوبه و هم خیلی سخت.چون کارهای بزرگ ترها رو یاد می گیرند و سخت چون اطرافیان باید خیلی مواظب رفتارشون باشند تا چیز بدی یاد نگیرید عزیزدلم:-*شما خیلی نفس شدی.هر روز بیشتر از دیروز.مامانی خیلی دوستت داره عزیزمامان:-*وقتی باباجون روزنامه می خوانه,چند ثانیه بهش نگاه می کنی و بعدش دست به کار می شی تا نگاهی به روزنامه ها لندازی و احوالات دنیا رو پیگیری کنی جونم:-*یه روزنامه رو برمی دارب,توی دست های قشنگت نگه می داری ,با چشم های نازت چند ثانیه بهش نگاه می کنی و بالا و پایینش می کنی و بعدش پرتابش می کنی اون طرف=-Oخیلی نفسی جیگرم:-*:-)بعدش هم وضعیتی که توی عکس مشاهده می کنی پیش میاد خوشگل مامان;-...
25 فروردين 1394

نامه ی صادره!

جناب آقای محمدصدرای جیگر با سلام احتراماً به استحضار می رساند که اینجانب خاله زری به شدت دلتنگ و مشتاق دیدار شما هستم. خواهشمند است دستور فرمائید جهت تسهیل در دیدار، اقدام لازم را به عمل آورند. خاله زری پشت میز محل کار! -------------------------------------------------------- پ.ن:آخرین دیدار ما مربوط میشه به احتمالا 26اسفند93 ...
16 فروردين 1394