جیگر خاله

قبلا که نینی تر بودی,وقتی می رفتی بغل خاله زهرا,نق می زدی.خاله جون می گفت,من بلد نیستم بغلش کنم.انگار راحت نیست بغل من.دیشب که داشتی با خاله جون بازی می کردی,دست های کوچولویت را گرفت و بلد کرد تا راهت ببرد.شما چند قدمی با پاهای نازت برداشتی و  یه مسیری را رفتی.بعدش انگار خسته شدی.یه نگاه انداختی به چشم های خاله زهرا و دست هایت را بلند کردی به سمتش و خودت را انداختی بغل خاله جون.خاله جون سفت  بغلت گرفت و قربون صدقه ات رفت.چه قدر عشقی جونم.این نظر خاله جون هم بود.باید بگم این روزها دیگه با خاله زهرا دوست شدی نفسم.یواش یواش می تونی نظرت را به ما بفهمونی.داری اقا می شی عشقم:-*مامانی قربونت بره:-*که چه تندتند داری بزرگ می شی.الان که دارم این متن را می نویسم,داری سعی می کنی چهار دست و پا بری.شکمت را کامل بالا نگه می داری ,باسنت را به سمت بالا میاری ولی هنوز هماهنگی بین دست و پایت را کشف نکردی.این حرکت های پیش نیازهای چهاردست و پارفتن.یه اپشن جدید که اگه رویت نصب بشه,بایز دایم دنبالت راه بیفتم,تا حواسم بهت باشه جونم:-*قربونت برم دلبندم:-*انشا... خداوند شما را حفظ کنه برای ما میوه دلم:-*