محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

پارک

1393/11/12 1:28
نویسنده : حانی مون
128 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه با عمه جون و همسرش رفتیم بیرون.ناهار رو رفتیم به یه رستوران سنتی,سفره خانه جارچی باشی.خیلی هیجان انگیز و قشنگ بود.یه فضای سنتی با حوض و فواره و کلی دکور سنتی...خیلی فضایش قابل نگاه کردن بود.پر از چیزهای هیجان انگیز=-Oتو هم همش دوست داشتی بری بشینی وسط حوض عزیز دلم:-*اخر سر هم انقدر گریه کردی و نق زدی تا هرکی مجبور شد به صورت شیفتی شما رو توی سفره خونه بگردونه تا گریه نکنی...نفر اخر من بودم,روی دستم خوابیدی نفسم:-*البته دستت رو زدیم توی حوض و لباست هم خیس شد ,بعدا که اینا رو خواندی ,شاکی نشی:-Pبعد از اونجا رفتیم سی و سه پل و پارک بازی مخصوص بچه ها...اول از سرسره شروع کردیم.خوشت می اومد و می خندیدی.بعد الکلنگ به سختی.چون پایت رو نمی تونستی بزنی روی زمین.زحمتش افتاده بود گردن عمو سعید.دستشون درد نکنه.وای که بعد رفتیم تاب.امان از تاب سواری.گذاشتیمت رو ی تاب.خیلی تاب بازی کردی و می خندیدی.ولی دیگه پیاده نمی شدی=-Oبچه ها ایستاده بودند سوار تاب بشوند ,یه صف طولانی,ولی دست بردار نبودی.اخر به زور اوردیمت پایین.کلی گریه کردی:-(قربونت برم مامانی:-(اوردیمت پارک تا خوشحال بشی,ولی خیلی بد گریه کردی.دیگه بعد از تاب,اروم نمی شدی و دایم گریه می کردی.خیلی بد بود.دلم برات خیلی سوخت جونم:-*البته باید بگم,جدیدا این رو یاد گرفتی که اگه چیزی خلاف میلت بود,بزنی زیر گریه بدجور:-(این خیلی بده مامانی:-*خودتت رو اصلاح کن:-*راه هایی مثل مذاکره و مصالحه هم جواب می ده=-Oگیر داده بودی تیرچراغ برق رو در اغوش بگیری یا اینکهبدون کفش راه بری توی پارک...هر دو کار رو انجام دادی جونم:-*=-Oحسابی خسته شدی.بعد رفتیم اب هویج بستنی بخوریم.شیرجه زدی پشت فرمون ماشین و هی بوق می زدی و می خندیدی و ذوق می کردی و خودت رو تکون می دادی.وقتی هم بستنی اومد,می خواستی دستت رو بکنی داخل لیوان=-Oخیلی نفسی دلبندم:-*به مامانی خیلی خوش می گذره کنار تو:-*:-*:-)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)