محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

پارک

جمعه با عمه جون و همسرش رفتیم بیرون.ناهار رو رفتیم به یه رستوران سنتی,سفره خانه جارچی باشی.خیلی هیجان انگیز و قشنگ بود.یه فضای سنتی با حوض و فواره و کلی دکور سنتی...خیلی فضایش قابل نگاه کردن بود.پر از چیزهای هیجان انگیز=-Oتو هم همش دوست داشتی بری بشینی وسط حوض عزیز دلم:-*اخر سر هم انقدر گریه کردی و نق زدی تا هرکی مجبور شد به صورت شیفتی شما رو توی سفره خونه بگردونه تا گریه نکنی...نفر اخر من بودم,روی دستم خوابیدی نفسم:-*البته دستت رو زدیم توی حوض و لباست هم خیس شد ,بعدا که اینا رو خواندی ,شاکی نشی:-Pبعد از اونجا رفتیم سی و سه پل و پارک بازی مخصوص بچه ها...اول از سرسره شروع کردیم.خوشت می اومد و می خندیدی.بعد الکلنگ به سختی.چون پایت رو نمی تونست...
12 بهمن 1393

محمدصدرا اینجا,محمدصدرا اونجا,محمدصدرا همه جا

روزها داره تند تند می گذره و شما داری نزدیک یک سالگی ات می شی نفسم...قربونت برم مامانی که چه قدر این یه سال زود گذشت.می گن اگه یه چیزی سریع بگذره یعنی خیلی خوش گذشته.البته که باشما پسر قشنگن,خیلی به ما خوش گذشت.خدای مهربون رو شکر به خاطر این نعمت بزرگ و دوست داشتنی اش:-*خیلی عشقی نفسم:-*هر روز توانا تر می شی برایانجام کارهای مورد علاقه ات...از در و دیوار می کشی بالا...ماشا... مامانی.مواظب خودت باش جیگرم:-*چند روز پیش از چرخ خیاطی مامان بزرگ رفتی بالا...هرچیخودم رو زدم به بی خیالی تا متوجه حساس شدن من نشی,جواب نداد جونم=-Oاخرشبا هزار سلام و صلوات اوردمت پایین...فقط منتظر یه فرصتی تا بری روی مبل.متکایی,ادمی,چیز بلندی باشه تا پایت رو بگذاری روی...
12 بهمن 1393

آقای تلفن چی!

این آقا محمدصدرای ما قبلاً خیلی کنجکاو بود؛ هر چیزی که هر کجا اتفاق می افتاد، باید ایشون هم از مراحل کار خبر می داشت و می دونست که اطرافش چی می گذره! این ویژگی رو از همون وقتی که خیلی خیلی کوچولو بود داشته و داره!  حالا جدیداً یه ویژگی دیگه هم پیدا کرده و اون اینه که علاوه بر این که از اطرافش خبر داره، باید در همه کارهای اطرافش هم سرک بکشه و انجامش بده! چه بتونه از پسش بر بیاد و چه نتونه! هر کس میخواد کاری بکنه، باید آمادگی داشته باشه که پسر خپوله سر برسه و یه قسمت از کار رو از دستش بگیره و خودش بخواهد انجام بده! مثلا وقتی که تلفنی با مامانش حرف میزنم، همه کارها و بازی های خودش رو کنار می ذاره و یه راست میاد سراغ گوشی تلفن! هم زمان با ...
1 بهمن 1393

کشف کمد و کشوها

روزها دارند پشت سرهم و تند تند می گذرند و شما هر روز از دیروزت اقاتر می شی پسر گلم:-*ماشا... مامانی,ولت کنیم می خوای از دیوار راست بری بالا=-Oدقت می کنی تا متوجه بشی ما داریم چه  کاری انجام می دیم تا از رویش تقلید کنی و کپی برابر اصل:-)تامروز سر صبحانه اصرار داشتی قاشق رو بگیری.بهت یه دونه قاشق دادم ولی وقتی اومدم بهت شیر و کورن فلکست رو بدم,سرت رو برگردوندی و با دستهای قشنگت سعی می کردی,قاشق رو داخل کاسه بکنی و باهاش غذات رو بخوری شیرین عسلم:-*کمکت کردم تا بتونی این کار رو هم تجربه کنی جونم:-*حالا حالاها کار داره تا بتونی با قاشق خودت غذا بخوری نفسم:-*چه قدر اون موقع اقا شدی حتما:-)چه کیفی می ده:-*هوووووورا;-)جدیدا رفتی تو نخ کمدها,کاب...
16 دی 1393

اقاپسر درب گشا

هرکسی می خواهد بیاد توی خونه .کلی زنگ می زنه تا طشما با اون صورت ماهت که گل توی گلدونه بری و درب رو باز کنی و یه لبخند قشنگ مهمونشون کنی تا کلی انرژی مثبت بگیرند و بیایند داخل.کلا تو کف زنگ در و ایفونی جیگرم.ایفون اگه زنگ بخوره تا چند دقیقع بهش زل می زنی و اه اه می کنی جیگرم:-*:-)خیلی شیرینی بادوم خونه,پسته خندون مامانی:-*:-*
15 دی 1393

اندر حکایات خرید رفتن اقاپسر

امروز می خواستیم بریم خرید.شما همراهی مون کردی نفسم تا یه مرد همراهمون باشه جیگرم:-*قربونت برم:-*خوابت می امد ولی پیش خاله فاطمه هم ماندگاز نبودی...رفتیم توی مرکز خرید.گذاشتیمت داخل سبد خرید.دیگه انگار خواب از سرت پریده بود .پاهای قشنگت رو جلو و عقب می بردی و اواز می خواندی و دستت رو می زدی روی دسته ی سبد خرید=-O:-)اب اب ب ب ب اب ب شاد و خندون:-)خوشحالیت خوشحالم می کنه پسر گلم:-*اومدیم بیرون و رفتیم توی غرفه ی میوه فروشی.همین جوری که به ملت نگاه می کردی,احساس کردم روی دستم سنگین تر شدی .اخه وقتی ادما می خوابند خودون رو رها نی کنند و انگار وزنشون بیشتر احساس می شه .از نگاه عجیبه ملت فهو جوانب امر فهمیدم که خوابت برده دلبندم:-*اونم چه خوابه نا...
15 دی 1393

بالا رفتن از در و دیوار

این روزها دیگه به هر وسیله ای سعی می کنی کاری رو که مورد نظرت هست انجام بدی پسر مامانی:-*بعضی اوقات با بالا بردن سرعت چهاردست و پا رفتنت,بعضی اوقات با دست دراز کردن,یعضی اوقات با بالا رفتن از شی مورد نظر و در اخر سلاح اخری رو وارد عمل می کنی که گریه است جونم=-Oاین سلاح رو تقریبا همه ی نی نی ها به کار می برند و باید بگم ما رو گول نزن جیگرم:-*یه گریه لوسی کش داری تحویلم می دی که مثلا به هدفت برسی دلبندم:-*خیلی عشقی و دو ثانیه هم طول نمی کشه,وقتی ببینی کسی توجه نمی کنه,دیگه زحمت به زور گریه کردن رو به خودت نمی دی نفسم:-*توی فال پسران اسفندی,یکی از ویژگی هاشون گریزان بودنشون از مشاغل سخته=-O:-*البته گریه شغل حساب نمی شه ها جیگرم:-*ممنون از اینکه...
15 دی 1393

پسر خیلی کنجکاو

دیروز کسی خونه نبود,بجز من و شما و خاله زهرا.صبحانه خورده بودی جیگرم,یه کم بازی و چهر دست و پا رفتن.دیگه می خواستی بخوابی جیگرم:-*بردمت تا بخوابی.نمی دونم از چی اذیت می شدی که خوابت نمی برد ,دیگه اخرش زدی زیر گریه.همین جوری داشتی تو بغلم گریه می کردی که خاله زهرا اومد بالا ی سرمون و گفت,چرا گریه می کنه؟اخه شما زیاد اهل گریه کردن نیستی.و گریه هایت دلیل محکمه پسند داره=-Oهمون جوری در حاله گریه سرت رو برگردوندی به سمت خاله زهرا تا ببینی منبع صدا چی بوده جیگرم:-*خاله زهرا کلی خندید و بهت گفت خیلی فضولی خاله جون.من گفتم کنجکاو=-Oخیلی حواست جمعه نفسم.قربونت برم قشنگم:-* ...
12 دی 1393

دو زانو نشستن

وقتی نینی ها بزرگ می شوند,یواش یواش اپشن های جدیدی به توانایی هاشون اضافه می شه.اون موقع است که مامان و بابای نینی ذوق می کنند که نینی شون داره بزرگ می شه.شما قند عسل مامانی,انگاری عجله داری کارای بزرگ ترها رو زودتر انجام بدی نفسم:-*مثلا روی دو زانو می شینی:-*خیلی جیگری می شینی:-*یه جوره عشقی:-*اصلا هم تعادلت رو از دست نمی دی و بازی می کنی یا به چیزی خیره می شی و نگاه می کنی و می خندی زندگی من:-*صداهای مردونه از خودت در میاری و اعتراض خودت رو در شرایطی که بابه میلت نیست,از خودت نشون می دی نفسم.شما اقاپسر مامانی دیگه:-*شب ها که می خوابی تا چشمت رو باز می کنی و باچشم های قشنگت این ور و اون ور را نگاه می کنی,سریع به دمر می افتی و شروع می کنی به...
12 دی 1393

بافت پتوی با دو میل با طرح پازل

مامان قشنگم,برات یه پتوی بافتنی بافتم تا موقعی که هوا سرده بتونی بپیچی دورت تا سردت نشه نفسم:-*چند تا از دوستای مامانی دوستش داشتند,برای همین روشش رو می گذارم تا برای نینی شون ببافند و نینی بندازه دورش و اونا کیف دنیا رو ببرند مثل من... برای بافت این پتو که با دومیل بافته می شه,احتیاج به چند کاموا با رنگ های متنوع دارید.کاموای ماشین بافی و میل شماره دو و نیم.هرچه رنگ هاتون جیغ تر و با جلوه تر باشه,وقتی کنار هم می بافیدشون ,قشنگ تر می شه. اول باید بسته به اندازه ی پتو,سر بندازید با رنگی که می خواهید به عنوان حاشیه پتو باشه.من به اندازه یک متر سر انداختم.به اندازه چهار سانت با بافت نوع ابری بافتم.یعنی رج اول یکی زیر یکی رو,بعد رج د...
12 دی 1393